ایران اینترنشنال۲۳ آبان ۱۴۰۴

«آه، چه روزهای خوشی بود»؛ انقلاب، یک خانواده و یک ملت

همایون غنی‌زاده پس از تجربه سال‌ها کار تئاتر، با نخستین فیلمش «مسخره‌باز» نشان داد به سینمای تجربی گرایش دارد. او حالا با دومین فیلمش «آه، چه روزهای خوشی بود» که نخستین نمایش جهانی‌اش را در جشنواره تالین می‌گذراند، گامی بزرگ‌تر در مسیر سینمای تجربی برداشته است.

چهار بازیگر شناخته شده (علی نصیریان، نوید محمدزاده، پیمان معادی و گلشیفته فراهانی) در کنار شیرین نشاط (هنرمند و فیلمساز شناخته‌شده)، تک‌تک در جایی از این جهان در جلوی دوربین نشسته‌اند تا مکالمه بسیار پیچیده‌ای را شکل دهند، مکالمه‌ای که داستان یک خانواده را به داستان یک انقلاب پیوند می‌زند.

فیلم با ناسزاهای رکیک گلشیفته فراهانی رو به علی نصیریان آغاز می‌شود؛ یک شوک تمام عیار به تماشاگر. فراهانی رو به دوربین در این مکالمه تصویری با تمام وجودش فریاد می‌زند و ناسزا می‌گوید. بعد بازمی‌گردیم به یک ساعت و شش دقیقه قبل و رفته‌رفته می‌فهمیم که او نامش هماست، یک بازیگر ممنوع‌الکار که پس از بی‌خبری طولانی از پدربزرگ (نصیریان) و عمو (پیمان معادی) و عمه‌اش (شیرین نشاط) در یک مکالمه تصویری اجباری با آنها قرار دارد. شخصی به نام محمد هاشمی (با بازی نوید محمد‌زاده) که بعدتر معلوم می‌شود فرزند سرایدار این خانواده بوده، درخواستی از آنها دارد. این نقطه آغاز درام عجیبی است که لحظه به لحظه بخش‌هایی از اتفاقات رخ‌داده در اوایل انقلاب و فرار اعضای این خانواده را برای ما بازگو می‌کند.

اما فیلمساز صراحت سکانس آغازین فیلم را تا انتها ادامه می‌دهد تا باز دوباره به همان سکانس دشنام اولیه می‌رسیم. در واقع فیلم هر لحظه یک واقعیت غریب را مثل پتک بر سر تماشاگرش می‌کوبد و بی‌محابا به او شوک وارد می‌کند.

در ابتدا همه چیز در این مکالمه با ظاهری آرام پیش می‌رود تا جایی که پدربزرگ وارد ماجرا می‌شود و حالا گویی می‌خواهد انتقام چهل ساله‌اش را از انقلابیون بگیرد. اما فیلم به شعار پناه نمی‌برد. در لایه‌های زیرین، بخش‌های مختلفی از وقایع دوران انقلاب را به سادگی روایت می‌کند بی‌آن که قصد تاریخ‌نگاری داشته باشد، اما خواه‌ناخواه فیلم به تاریخ یک ملت بدل می‌شود و بخشی از وقایع آن دوران را از لابلای دیالوگ‌هایی که به دقت نوشته شده‌اند (و به زیبایی اجرا می‌شوند) بیرون می‌کشد و برای تماشاگرش بازگو می‌کند (هر چند درک وقایع فیلم برای تماشاگر غیر ایرانی چندان آسان نیست و مخاطب باید درک کاملی از وضعیت انقلاب ایران و حواشی آن داشته باشد وگرنه ارتباط با فیلم بسیار مشکل به نظر می‌رسد).

[@portabletext/react] Unknown block type "figure", specify a component for it in the `components.types` prop

اما فیلم در نهایت نه تنها تصویری از یک خانواده است، بلکه به تصویری از یک ملت بدل می‌شود که حالا چهل سال بعد قرار است تصویر خود را در آینه ببیند. دوربین فیلمساز اینجا به مثابه آینه عمل می‌کند و هر کدام از شخصیت‌ها نمادی از یک طیف جامعه ایران- در چهار گوشه جهان- هستند که دست بر قضا دوباره گرد آمده‌اند و از طریق تصویر، رو در روی هم قرار گرفته‌اند. این رودررویی، جهان فیلم را شکل می‌دهد و تماشاگر در روایتی بسیار پیچیده، درگیر بحث‌هایی چون شکل و کارکرد انقلاب، خشونت، اختلاف طبقاتی و وابستگی به حکومت و سرکوب می‌شود، آن هم به شکلی کاملاً مستقیم و بی‌واسطه که گویی فیلمساز می‌خواهد با گرفتن آینه در جلوی ما، تاریخ چهل و چند ساله انقلاب ایران را از خلال همین خانواده با ما در میان بگذارد (در یکی دو صحنه کسی آن سوی خط نیست و یکی از شخصیت‌ها رو به دوربین در حال ناسزاگویی است، گویی به تماشاگر ناسزا می‌گوید) و در این راه هیچ ابایی ندارد از نمایش مستقیم زشتی، خشونت و پلشتی. فیلم در واقع روایتگر یک هبوط آشکار است که با سیاست و اجتماع پیوند می‌خورد و ریشه‌های این خانواده- یک ملت- را می‌سوزاند.

در راه این روایت، فیلمساز با ساختاری جسورانه، همه حشو و زوائد را از فیلم حذف می‌کند. تمام فیلم چیزی نیست جز چند دوربین ثابت در برابر این افراد که حالا تصویر آنها بر حسب مکالمات بین‌شان، به نماهای یک تا پنج نفره تقسیم می‌شود و هر بار جلوه‌گر بخشی از شخصیت آنهاست.

دوربین هیچ حرکتی ندارد و لباس‌های آنها هم شبیه به یکدیگر است با طراحی صحنه‌ای بسیار ساده و موقعیتی شبیه به هم که گویی همه آنها را در یک زندان- یک زندان بزرگ به نام زندگی - به نمایش می‌گذارد.

فیلمساز حتی رنگ را از تصویر می‌گیرد و همه آنها را در تصاویری سیاه و سفید می‌بینیم (به جز یکی دو صحنه که رنگ رفته‌رفته به تصویر اضافه و بعد محو می‌شود). در واقع فیلمسازی گریزگاهی ندارد جز دیالوگ‌های اثرش و بازی بازیگران. به نوعی تمام حشو و زوائدی که بازیگر می‌تواند پشت آنها پنهان شود، حذف شده و حالا او در برابر یک دوربین صریح و بدون حرکت، باید همه توانایی‌اش را به نمایش بگذارد و به تعبیری در برابر دوربین برهنه شود و خود واقعی‌اش را به نمایش بگذارد.

هر پنج نفر خوشبختانه از پس این چالش برمی‌آیند، هرچند معادی و فراهانی در معدود صحنه‌هایی به کلیشه‌های بازیگری خودشان پناه می‌برند، اما در مجموع بازی‌های بدون رتوش، خام و صریح هر پنج نفر، تصویر روشنی از شخصیت‌هایی ارائه می‌دهد که هر کدام برای تماشاگر ایرانی کاملاً شناخته شده است و صاحب شناسنامه؛ تا در نهایت فیلمی که با یک شوک عجیب آغاز شده بود، با شوک غریب دیگری به پایان برسد، جایی که یکی از شخصیت‌ها خشونت درونی دیالوگ‌ها را به مرحله تازه‌ای می‌رساند و تماشاگر را با سیاهی و تباهی تمام‌عیار به خانه می‌فرستد.